هر روز، جايی در اين کرۀ خاکی، تنابندهای (گاهی با کاميابی) میکوشد کتابی را که آشکارا يا در خفا نهيب میزند، فرو بنشاند. و چه امپراطوریها که آمده و رفتهاند ولی ادبيات همچنان پابرجا مانده. عاقبت مکانهايی خيالی که نويسندهها و خوانندگانشان خلق میکنند برجا میمانند؛ چرا که همينها هستند که بايد واقعيت بناميم. اين همان جهان واقعی است که با نام حقيقیاش پديدار میشود. باقیاش همان طور که لابد تا کنون دريافتهايم، سايهای بیپروپايه است، خميرمايۀ کابوسها است، و آفتاب که سر بزند اثری از آن باقی نخواهد ماند.
تسلی از ضروريات است. اشيای تسلیبخش روی ميزِ کنار تخت من کتابها هستند (هميشه بودهاند) و خود کتابخانهام مکانی تسلیبخش و تسکينی التيامبخش بود. شايد دليل التيامبخشی کتابها اين باشد که حقيقتاً در تصرف ما نيستند: آنها هستند که ما را تسخير میکنند.
اين ما نيستيم که کلمه را کشف میکنيم، کلمه سراغمان میآيد... کلمه تنها ابزارمان برای معنابخشی و کشف معنا هستند و در عين حال، اين امکان را به ما میدهند که آن معنا را درک کنيم و به ما نشان میدهند که اين معنا ورای مرز و محدودۀ کلمات و فراسوی زمان است.
هر شاهکار ادبی چيزی نيست جز فرهنگ لغتی که واژگانش «به هم ريخته».
اگر کتابها سياهۀ تجربيات و کتابخانهها خزانۀ خاطراتمان باشند، فرهنگ لغت طلسم ما عليه فراموشی است. نه يادمان زبان است و نشان از مرگ دارد، نه گنجينه است و حاکی از چيزی فروبسته و دسترسناپذير.
لابد ادبيات چيزی بهغايت تأثيرگذار در دل خود دارد، اگرنه، چرا هر مستبدی، هر حکومت خودکامهای، هر صاحبمقام بيمناکی، میکوشد آن را نيست کند، آن هم با سوزاندن کتابها، با ممنوع کردنشان، با سانسور کردنشان، با تحديد کردنشان، با گزافگويی از آرمان باسوادی، يا طعنه گفتن از اينکه مطالعه کاری روشنفکرانه است.